دکتر جلال معالی
وقتی از جلوی کتابفروشی در فلکه جانبازان (دانشگاه ) رد می شدم ،بی اختیار چشمم در ویترین به کتاب مشهور “بی شعوری” نوشته “خاویر کرمنت ” برخورد. لحظه ای ایستادم و به جلد کتاب خیره شدم ،قبلا نام این اثر طنز و زیبا را از دوستان و همکاران شنیده بودم و حتی در جستجوی اینترنتی هم دیده بودم اما واقعیتش زیاد برایم اهمیّت نداشت ،حالا نمی دانم چرا همان لحظه کتاب در ویترین کتابفروشی با یه جَذَبه خاص همراه با تلالویی عجیب نظرم را جلب کرد و یهو دیدم داخل کتابفروشی قیمتش را از فروشنده می پرسم.با شنیدن قیمت ،بلافاصله نظری به پیامک بانک و مانده حسابم در گوشی ام انداختم ،خدا را شکر موجودی داشتم و کتاب را با جان ودل خریدم و بُعد دیگر قضیه این بود که باید کتاب را پنهانی به خانه می بردم ،چرا؟ چون همسرم تا کتاب را می دید ،بلافاصله سرکوفت ها با این جملات شروع می شد، که تو خونه نان شب نداریم بخوریم و ماههاست لب به گوشت نزدیم و بچه ها در حسرت میوه و حتی یکعدد سیب هستند و…. حالا تو میری کتاب می خری ؟خجالت نمی کشی؟خب این کتاب تو اینترنت هست رایگان بخوان جناب کتاب خوان!
تمام این قضایا در چشم به هم زدنی از ذهنم گذشت .
راستش یه عادتی از همان دوران بچگی و نوجوانی و..در وجودم نهادینه شده که تا کتاب را ورق نزنم ،روزنامه را صفحه ،صفحه نگردانم ،اصلا انگار یه کمبودی برام پیدا میشه،آخه اینترنتی هم مگر میشه کتاب خواند؟ باید صدای ورق شدن صفحات کتاب در اتاق طنین انداز بشه و ..
خلاصه کتابی را که خریده بودم در قفسه کتابخانه منزل قرار دادم و داخل صفحه اولش ،تاریخ خریدی برای پنج سال پیش زدم که مثلا قبلا خریدم و همان روز اول گند کار در آمد و از قفسه که برای مطالعه آوردم ،تا رفتم دوشی بگیرم ،پسرم کتاب را ورق زده بود و تاریخ چاپ دهم کتاب درست برای امسال بود که من بدون توجه ، تاریخ پنج سال قبل را خرید زده بودم و همسرم تا موضوع تاریخ رافهمید ،اولین کنایه زهر دارش را با جمله ،خب بالاخره کتابی راجع به خودش پیدا کرده وخریده و باز همان حرفهاو کنایه ها…
مجبور شدم انگشتری عقیق یادگار آبا و اجدادی را بفروشم و فقط میوه بخرم و توان خرید گوشت را دیگه نداشتم خدا شاهده…
خلاصه اینکه از مطالعه کتاب “بی شعوری ” فهمیدم که “شعور” باید ذاتی باشد،فهمیدم که تحصیلات آکادمیک هم “شعور” نمی آورد ،فهمیدم بلانسبت ،آدم احمق می تونه با کسب علم و تحصیل ،ذهن آشفته و تفکرات بی جای خود را اصلاح کند ولی شخص” بی شعور” محال است اصلاح شود.
درک و لمس کردم که تو جامعه اون راننده ای که در جاده چراغ های هالوژن و بصورت نوربالا به خودروی جلویی وچشمان راننده بخت برگشته می اندازد ومدام فلش می زند ،احمق نیست ،”بی شعور” است ،چرا که نمی فهمد شاید موجب تصادف یا چپ کردن خودروی پیش رویش می شود و بارها از اینگونه تصادفات و حتی منجر به فوت به خاطر یک شخص بی ملاحظه روی داده است،فهمیدم ،اونیکه کیسه زباله های منزلش را روی صندوق عقب خودرو می گذارد ودر یک سرعت گیر و دست انداز کیسه زباله تِلپّی کف خیابان و جاده ولو می شود وجناب راننده با لبخندی دور می شود ،این شخص احمق نیست “بی شعور ” تمام عیار هست که جان انسان شریفی به نام “پاکبان” را علنا به خطر می اندازد و شده که عده ای از این عزیزان در حین جارو کردن زباله های کیسه ترکیده در وسط خیابان در سانحه تصادف جان عزیزشان را از دست داده اند.
فهمیدم اونی که ساعت یک و دو نصف شب مهمانان خود را در مجتمع مسکونی با صدای بلند و قاه قاه بدرقه می کند ،احمق نیست ،”بی شعور” است که رعایت حال هیچ همسایه ای را نمی کند و از همه بدتر ،حرکت واقعا زشت مهمان است که حین خداحافظی چند مرتبه صدای کرکننده بوق خودرواش،نه تنها خلوت شبانه کوچه و محله را می شکند ،بلکه آسایش همسایگانی که در استراحت هستند را بهم می زند که البته این اشخاص هم عین میزبان شان هستند.درک و لمس کردم که اون بابایی که شیشه خودرواش را پائین می دهد و پوست میوه و آت آشغال داخل خودرواش را وسط خیابان پرت می کند ،دست کمی از اینها ندارد.دیگر اینکه کسی که در این کمبود آب ،به جای رعایت و انصاف ،فرش منزلش را در حیاط و محوطه پهن کرده و با خیال آسوده می شوید و عین خیالش هم نیست دست کمی از “بی شعوری” ندارد.همین
باسلام،عالی بود تشکرلر همیشه استفاده کرده ومی کنم.