سکوت تبریز در روز شمس تبریز

شمس تبریزی در سال ۵۸۲ هجری قمری در شهر تبریز دیده به جهان گشود. از پدر و مادر شمس تبریزی اطلاع زیادی در دست نیست. تنها اشاراه‌ای که شمس تبریزی در مقالاتش به والدین خود کرده، اشاره‌ای به مهربانی و نازکدلی آن‌ها است. شمس تبریزی خود را نازپرورده والدین خود توصیف می‌کند. برخی منابع پدر شمس تبریزی را فردی با نام جلال‌الدین گزارش می‌کنند که به نومسلمان نیز شهرت داشت. این نام نشان‌دهنده این است که پدر شمس تبریزی، مذهبی دیگر داشته و بعدها مسلمان شده است. شغل پدر شمس تبریزی را پارچه‌فروشی و تجارت در شهر تبریز ذکر کرده‌اند. او پدرش را فردی نیک‌مرد دانسته و تنها ایراد او را عاشق نبودنش توصیف کرده است.
او از نوجوانی طبعی پارسا داشت و در هنگام بازی با هم‌سن و سال‌هایش از تاس انداختن و قمار دوری می‌کرد. او در جوانی به عرفان گرایید و در مدت زمان کوتاهی از اساتیدش، پیش افتاد. طبع بلند و روح متعالی او سبب شد که برای یادگیری بیشتر به سفر برود. او به‌دنبال این بود که با افرادی که از او بیشتر می‌دانند، مراوده کند و از آن‌ها بیاموزد. شمس به مقام و منزلت خود آگاهی کامل داشت و اگر کسی او را مسخره می‌کرد، به دل نمی‌گرفت. او هر جا که درس می‌آموخت، از گرفتن مزد پرهیز می‌کرد.
شمس تبریزی زندگی متفاوت از دیگر مردمان داشت، او در یک‌جا ساکن نمی‌شد و راه سلوک عرفانی را از روش‌های وجدآور طی می‌کرد
شمس تبریزی همانند مردم عادی، ساکن یک‌جا نبود زند. این خصلت او سبب شده است که اطلاعات زیادی از او در دسترس منابع قرار نگیرد. شمس تبریزی عارفی زهدپیشه بود و جزییات طی مراحل زهد و عرفان توسط او، مشخص نیست. او روزگارش را به ریاضت می‌گذراند و در هیچ شهر و دیاری سکونت نمی‌کرد. او همواره از جایی به جایی سفر می‌کرد.


شمس تبریزی از شاگردان ابوبکر زنبیل‌باف بود و از او درس‌های بسیار آموخت. شمس تبریزی در محضر ابوبکر، روزگار بگذراند و از استاد خود پیشی گرفت. او به مرحله‌ای رسید که درس استاد برایش تکرار بود و دیگر نمی‌توانست رضایت او را جلب کند و تصمیم گرفت استاد را رها کرده و به سفر برود. شمس تبریزی در سفرهایش، از محضر ابدال و مردان طریقت بهره گرفت. برخی بر این عقیده‌اند که او مدتی را نیز به شاگردی بابا کمال خجندی گذراند. برخی نیز بر این عقیده‌اند که او با شیخ اوحدی کرمانی دیدار داشته و در خانقاهای بغداد، مدتی را به گفتگو و تبادل نظر با او گذرانده است.
شمس تبریزی عارف بود و به هر شهری که می‌رفت، اگر آن شهر مکتب داشت، مدتی را در آن شهر به مکتب‌داری می‌گذراند. او در مکتب و تدریس، هیچ پولی دریافت نمی‌کرد و روزگار خود را از طریق بافتن شلواربند می‌گذراند. در هر شهری که فرود می‌آمد، در کاروان‌سرا منزل می‌گرفت. با وجود اینکه عارف و صوفی بود، از مدرسه و خانقاه فراری بود. شمس تبریزی خود را تنها می‌دانست و وقتی از او می‌پرسیدند چرا در مدرسه یا خانقاه منزل نمی‌کند، می‌گفت:
آن‌ها اهل بحث هستند و بحث، کار من نیست. او بر این اعتقاد بود که تنهاست و تقدیر او چنین بوده که خداوند او را تنها خلق کند.
شمس تبریزی در اغلب اوقات، نمد سیاه می‌پوشید. او حدود یک سال را در یکی از حجره‌های یک مدرسه در حلب گذراند. مردم سادگی شمس را دوست داشتند؛ اما به‌دلیل فاصله علمی و شخصیتی که او از لحاظ عرفانی با مردم داشت و زبان سخت و رمزآلود شمس، برقراری ارتباط کلامی او با مردم، کار آسانی نبود. شمس در ادامه سفرهای خود به قونیه رفت. قونیه شهر مولانا جلال‌الدین رومی بود. از او پرسیدند در شهر چه کاری داری؟ پاسخ داد:
برای دیدن یکی از علما آمده‌ام. شمس در خواب دیده بود که او را به کاری واداشته‌اند و رسالت دارد مدتی را در هم‌صحبتی عالمی در روم(روم شرقی-قونیه) بگذراند. پس برای انجام رسالت خود به قونیه برآمده بود.

شمس و مولانا

شمس تبریزی در ۶۰ سالگی به‌دنبال کسی می‌گشت که لیاقت آموخته‌های او را داشته باشد. به این منظور وارد قونیه شد و مولانای ۴۰ ساله را لایق دانستن گوهر علوم خود تشخیص داد.
شمس تبریزی همیشه در سیاحت بود. از این جهت او را به پرنده‌ای تشبیه کرده‌اند که زمین را طی می‌کرد. شمس تبریزی در تاریخ ۲۶ جمادی‌الثانی سال ۶۴۲ هجری قمری به شهر قونیه به دیدار مولانا رفت. مولانا قبل از دیدار با شمس تبریزی، از علمایی بود که در چهار مدرسه مشهور قونیه درس فقه می‌داد. مولانا از احترام زیادی در نزد بزرگان قونیه برخوردار بود و آن‌ها در رکابش، سر تعظیم فرود می‌آوردند. مولانا بعد از دیدار و گفتگو با شمس تبریزی، بعد از مدتی دگرگون شد. شخصیت نیرومند شمس بر مولانا اثر گذاشت. او لباس عوض کرد و درس و منبر وعظ را به کنار نهاد. مولانا از مدرسه دور شد و به موسیقی و رقص سماع روی آورد. مردم قونیه که چهره علمی و دینی مولانا را دیده بودند، با تغییر احوال او در اثر ارتباط با شمس تبریزی، ناراحت شدند.
مولانا پس از دیدار با شمس، دستار از سر برداشت و مجلس خطابه را ترک کرد و در خانه نشست و به تاثیر از شمس به موسیقی و رقص سماع روی آورد
شمس تبریزی تلاش می‌کرد مولانا را که به ظواهر دین آراسته بود از خود تهی کرده و درون او را غنا بخشد. او به مولانا تعلیم می‌داد و او را وادار به سکوت می‌کرد. سکوت یکی از مراحل عرفانی است که با طی کردن آن، عارف به مرحله‌ای جدید از عرفان راه می‌گشاید. شاید طی مرحله سکوت عرفانی در محضر شمس تبریزی بود که سبب شد مولانا تخلص خموش را برای خود برگزیند.
از مردم معمولی تا عالمان دینی و حتی اطرافیان و نزدیکان مولانا، نتوانستند حال دگرگون او را تحمل کنند. مولانا به‌همراه شمس تبریزی در رقص‌های صوفیانه سماع شرکت می‌جست و نزدیکی به خداوند را از طریق موسیقی و رقص، تجربه می‌کرد. مردم که حال مولانا را درک نمی‌کردند، عامل این تغییر و دگرگونی را شمس تبریزی می‌دانستند و علیه او شورش کردند؛ چون از نظر آن‌ها این حرکات مولانا، شایسته یک عالم دینی گرانقدر و شهیر نبود.
شمس وقتی اوضاع را دید، پس از گذشت یک سال و نیم هم‌نشینی و دوستی با مولانا، بدون اطلاع او قونیه را ترک کرد و به دیاری نامعلوم رفت. مولانا از فراق شمس، شوریده حال شد، گوشه عزلت گرفت و ارتباطش را با اطرافیانش قطع کرد. مولانا خانه‌نشین شد و در را به روی خود بست و تمایل دیدار با هیچ کسی، حتی اعضای خانواده‌اش، را نداشت. نزدیکان مولانا تحمل حال او را نداشتند و از رفتار با شمس تبریزی پشیمان شدند. سلطان ولد به‌دنبال شمس رفت و او را پیدا کرد و از او خواست به قونیه بازگردد. مولانا بعد از مدتی، نامه‌ای از شمس دریافت کرد که نشان از حضورش در شام داده بود. مولانا فرزندش را با ۲۰ نفر از اطرافیان، برای آوردن شمس تبریزی، به شام فرستاد و شمس با استقبال ویژه‌ای از جانب مولانا روبه‌رو شد. مولانا برای حضور شمس تبریزی، محفلی را ترتیب داد که در آن مجلس شور و سماع برپا بود و شمس را غرق در شادی حضور کرد.
شمس تبریزی به دلیلی مخالفت اطرافیان مولانا، مدتی از او دور شد؛ اما وقتی مولانا را آشفته دید دوباره به او بازگشت
به نظر می‌رسد هدف شمس تبریزی از سفر و دور شدن از مولانا این بود، که با غیبت خود، مولانا را به مرحله استغنا از خود برساند و از این طریق، شمس درون مولانا را زنده کند. شادی دیدار شمس برای مولانا چندان طولانی نبود. خیلی زود، دوباره رفتارهایی که ریشه در حسادت و کینه داشت، خود را در قالب آزار شمس، نمایان کردند. شمس تبریزی با مشاهده این رفتارها، تصمیم به ترک قونیه گرفت. او به مولانا گفت:
به قونیه سفر کردم و دچار رنج‌های زیادی شدم. حتی اگر قونیه را برایم پر از طلا کنی، هیچ ارزشی برای من ندارد و تنها دوستی تو است که برایم مهم است و انگیزه‌ای برای بودن من در قونیه است؛ اگر این بار رفتم، لطفا مرا بازنگردان.
مولانا پس از دیدار با شمس، دستار از سر برداشت و درس و وعظ را ترک کرد. عقاید او تغییر می‌کند و دیگر اثری از تقدیر و دوزخ در سخنانش دیده نمی‌شود. او به‌یک‌باره تمام تعالیم خود را کنار گذاشته و به شراب و موسیقی روی ‌آورد، تا از این طریق، خداوند را جستجو کند؛ زیرا مولانا دیده بود که شمس تبریزی چگونه شراب می‌نوشد و با موسیقی از خود بیخود می‌شود، اما در این راه، هرگز دچار خطا و اشتباه نمی‌شود. مولانا دریافته بود که شمس بدون دوری از دنیا، روح خود را پرورش داده است و با وجود اینکه با همه افراد، امکان نشست و برخاست دارد، هرگز از آن‌ها اثر نمی‌پذیرد. او دریافته بود که شمس تبریزی با وجود اینکه در دنیای خاکی زندگی می‌کند، به شادی و استغنای درون دست یافته و کاملا به خداوند وصل است و اثر عالمی دیگر در تمامی رفتارها و کردار او نمایان است.
شمس تبریزی نه‌تنها روی مولانا، بلکه روی تمام افراد خانواده او اثر گذاشته بود. شمس حتی روی دختر کوچکی که مولانا او را به فرزند خواندگی پذیرفته بود، اثر داشت و روح و جان او را منقلب کرده بود. مولانا به‌دلیل علاقه کیمیا خاتون به شمس تبریزی، آن دو را به عقد یکدیگر درآورد. در آن زمان کیمیا خاتون، ۲۵ سال داشت و شمس تبریزی ۶۰ ساله بود. آن‌ها صاحب دختری با نام حجیب شکربر شدند. شمس تبریزی علاقه‌ای به وصلت با کیمیا خاتون نداشت و به درخواست مولانا تن به ازدواج داد؛ اما کیمیا خاتون عاشق رفتار و سلوک عارفانه شمس بود. شمس تبریزی در طول دوران زندگی با کیمیا خاتون به او بی‌توجه بود. کیمیا خاتون تلاش زیادی برای جلب توجه شمس تبریزی از خود نشان می‌داد و هر بار نتیجه عکس می‌گرفت.
کیمیا عاشق شمس بود؛ شمس با بی‌توجهی به او، تلاش کرد از وابستگی کیمیا بکاهد
کیمیا از کودکی، شخصیتی فکور داشت و گاهی جوری به فکر فرو می‌رفت که جسم از جانش پر می‌کشید و خشک می‌شد. او دختری متفاوت از همسن و سال‌هایش بود. در روستا زندگی می‌کرد اما به فراگیری علم و دانش علاقه بسیاری داشت. پدر کیمیا با وجود علاقه وافری که به دخترش داشت، او را به قونیه می‌برد و به دست مولانا می‌سپارد تا به او درس و زندگی را آموزش دهد.
کیمیا خاتون به‌دنبال آرامش، درس را در محضر مولانا آموخت. کیمیا خاتون از زمانه خود پیش‌تر بود و زندگی را از زاویه عشق می‌نگریست. او زندگی عاشقانه را با شمس تبریزی آغاز کرد، اما شمس او را نمی‌پذیرفت و آزار می‌داد. به گفته منابع، کیمیا در اثر بی‌توجهی و سخت‌گیری‌های شمس، هر روز نحیف‌تر شد تا در بستر بیماری افتاد و چشم بر جهان بست.
نظر به شخصیت عارفانه و دانایی که منابع از شمس تبریزی به دست می‌دهند نشان می‌دهد که این رفتار شمس تبریزی با کیمیا خاتون را نمی‌توان به‌سادگی تعبیر کرد. برخی از صاحب‌نظرانی که شخصیت شمس تبریزی را از لحاظ روانشناسی، برسی کرده‌اند براین باورند که احتمال دارد شمس تبریزی از طریق بی‌توجهی به کیمیا خاتون، قصد داشت او را از مراحل عرفان عبور دهد و توجه او را از سمت خود (یعنی توجه به شمس به‌عنوان عشق مجازی) دور کند و به‌سمت منبع اصلی آفرینش (عشق حقیقی) سوق دهد.

آثار و اشعار شمس تبریزی

شمس تبریزی عادت به نوشت نداشت و این را خود او در سخنانش گفته است. آثاری که به نام شمس برجای مانده، برگرفته از گفته‌های شمس است که توسط مولانا و اطرافیان او، جمع‌آوری شده و به نگارش درآمده است.
مجموعه مقالات شمس تبریزی که موضوع آن، سوال و جواب‌ها و مباحثی است که بین او و شاگردانش، رد و بدل می‌شد. این مقالات حکایتی جذاب در دل خود دارند که مولانا آن‌ها را در دوره هم‌نشینی با شمس تبریزی، به شاگردانش آموخته است و بعد از او، مریدانش آن‌ها را جمع‌آوری کرده و به نگارش درآورده‌اند. موضوع این مقالات، در مورد شخصیت و زندگی شمس تبریزی در قونیه، ارتباط او با مولانا و حکایت‌هایی است که شمس از طریق آن‌ها به مولانا، درس آموخته است.
غزلیات شمس تبریزی و مناقب‌العارفین از دیگر آثاری هستند که به شمس تبریزی نسبت داده‌ شده‌اند. غزلیات شمس تبریزی یکی از آثار مولاناست که آن را به نام شمس تبریزی ثبت کرده است.

شمس تبریزی چگونه مرد؟

شمس تبریزی پس از آنکه مورد آزار و اذیت اطرافیان مولانا، به‌ویژه سلطان ولد، پسر بزرگ مولانا قرار گرفت، تصمیم گرفت قونیه را ترک کند. او به این نتیجه رسیده بود که همه آنچه را باید به مولوی یاد می‌داد، به او انتقال داده است و ماندن بیش از این او در قونیه بی‌نتیجه است. شمس تبریزی پیش از آن از مولانا خواسته بود که اگر قونیه را ترک کرد، سراغی از او نگیرد. منابع در مورد سرانجام شمس، اختلاف نظر دارند. برخی بر این عقیده‌اند که شمس توسط سلطان ولد، پسر بزرگ مولانا کشته شد. برخی دیگر بر این عقیده‌اند که قونیه را ترک کرد و دیگر بازنگشت و بعضی دیگر نیز معتقد به غیب شدن شمس تبریزی از نظرها هستند.
برخی بر این عقیده‌اند که شمس تبریزی به‌صورت درویشی ناشناس به خوی رفت و مدتی را در آنجا ماند و مریدانی در این شهر اطراف او را گرفتند. به گفته منابع، شمس تبریزی در شهر خوی به مرگ طبیعی، دیده از جهان فرو بسته است. به نظر می‌رسد شمس تبریزی، در خوی گمنام نبود، او مدت زیادی در شهر خوی اقامت داشت.
برخی معتقد به مرگ طبیعی شمس هستند و بعضی دیگر به کشتن او توسط اطرافیان مولانا اعتقاد دارند، عده‌ای هم بر این باورند که او غیب شد
در منابع تاریخی، نشانی از مقصد سفر آخر شمس تبریزی از قونیه، دیده نمی‌شود؛ اما برخی از منابع مزار او را در خوی دانسته‌اند. شاید این امر، سندی بر این باشد که شمس تبریزی، خواسته یا ناخواسته، مدت زمانی را در خوی سپری کرده است. یکی از این منابع، کتاب مجمل فصیحی است که فصیحی خوافی در آن، مزار شمس تبریزی را در خوی توصیف می‌کند.
یکی دیگر از منابعی که در مورد مدفن شمس تبریزی نوشته است، کتاب منشات السلاطین از فریدون‌بیک است. که در آن نوشته شده سلطان سلیمان عثمانی پس از بازگشت از تبریز، مدت سه روز در خوی بود و از آنجا به زیارت مزار شمس تبریزی رفت. به نظر می‌رسد منار آجری که از شمس تبریزی در خوی به‌جای مانده، زمانی آرامگاه او بوده است.
علاوه بر این منابع، دکتر محمدعلی موحد نیز در مقدمه کتاب مقالات شمس به مدفن شمس تبریزی در خوی اشاره می‌کند. این مدفن در محله‌ای به نام محله شمس و کنار مناره شمس قرار دارد. با این توضیحات، به نظر می‌رسد شمس بعد از جدایی از مولانا، از قونیه به ایران آمده و در خوی اقامت کرده است و مولانا به‌دلیل بیم جان او توسط اطرافیانش، به‌دنبال شمس نرفته است. شمس تبریزی در خوی مانده و همان جا از دنیا رفته است. وقوع زلزله در خوی، سبب از بین رفتن دیگر مناره‌های آرامگاه شمس تبریزی شده است. آرامگاه شمس تبریزی در خوی، از مکان‌های زیارتی شهر است که گردشگران و علاقه‌مندان به مکتب شمس و مولانا برای زیارت آن می‌روند.
علاوه بر آرامگاه شمس تبریزی در خوی، او صاحب مسجدی در شهر قونیه است. این مسجد برای یادبود شمس در این شهر، ساخته شده است. سابقه ساخت مسجد شمس به قرن سیزدهم می‌رسد. مسجد یک سقف ساده دارد که با یک سقف مخروطی از خارج، پوشیده شده است. در داخل مسجد، مقبره‌ای برای شمس تبریزی ساخته شده است که به‌شکل یک ایوان با طاقی از چوب بورسا دیده می‌شود. این مقبره به مسجد شمس متصل است. بدنه مقبره، از سنگ و سقف آن به‌شکل مخروطی ساخته شده است. تربت موجود در مسجد شمس، جایگاه شمس تبریزی بوده و از دیدنی‌های مسجد و مقبره شمس تبریزی در قونیه است.
شمس تبریزی از عرفای بزرگ قرن هفتم است که با سلوک عارفانه خود، مولانا را دگرگون کرد. هفتم مهرماه با عنوان روز بزرگداشت شمس تبریزی در تقویم رسمی ایران نام‌گذاری شده است.
گزیده ای از زیباترین اشعار مولانا در مورد شمس تبریزی را گردآوری کرده ایم که تقدیم شما عزیزان می شود :

درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما
بی سر و سامان عشقش بود سامان ما
آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر
هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما
در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان
گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما

******

از فراق شمس دین افتاده‌ام در تنگنا
او مسیح روزگار و درد چشمم بی‌دوا

******

اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را
فراغت‌ ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را

******

گفت كه دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای
رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت كه سر مست نه ای، رو كه از این دست نه ای
رفتم و سر مست شدم وز طرب آكنده شدم
گفت كه تو كشته نه ای، در طرب آغشته نه ای
پیش رخ زنده كنش كشته و افكنده شدم
گفت كه تو زیرككی، مست خیا لی و شكی
گول شدم هول شدم وز همه بركنده شدم
گفت كه تو شمع شدی، قبله ی این جمع شدی
جمع نیم، شمع نیم، دود پراكنده شدم
گفت كه شیخی و سری، پیشرو و راهبری
شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم

******

گفتم به فراق مدتی بگزارم
باشد که پشیمان شود آن دلدارم
بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم

******

از خدا خواهم ز جان خوش دولتی با او نهان
جان ما اندر میان و شمس دین اندر کنار
شمس دین خوشتر ز جان و شمس دین شکرستان
شمس دین سرو روان و شمس دین باغ و بهار

******

انتم الشمس و القمر منکم السمع و البصر
نظر القلب فیکم بکم ینجلی النظر

******

شمس تبريز خود بهانه ست
ماييم به حسن لطف، ماييم
با خلق بگو براي روپوش
كو شاه كريم و ما گداييم
ما را چه ز شاهی و گدايی
شاديم كه شاه را سزاييم
محويم به حسن شمس تبريز
در محو، نه او بود نه ماييم

******

از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی آن آفتابست اشک چون باران ما

******

شمس شكر ريز توئي، خطة تبريز توئي
لخلخه آميز توئي، سرور و سالار مرا

******

دلا ما را به خوی خوانده ست دکتر مرتضای شمس
نه آخر شمس، ملا را به آذربایجان خواند
به پشت اشتران کن شهریارا بار مولانا
که شمست مرحبا گویان سرود ساربان خواند

******

زاهد بودم، ترانه گویم كردی
سر حلقه ی بزم و باده جویم كردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه ی كودكان كویم كردی

******

كه گفت كه آن زنده ی جاوید بمرد؟
كه گفت كه آفتاب امید بمرد؟
آن دشمن خورشید برآمد بربام
دو چشم ببست گفت خورشید بمرد

******

ایا تبریز سلمنا علی نادیک تسلیما
فبلغ صبوتی و الهجر بالاعذار شمس الدین

******

دوش عشق شمس دین می باختیم
سوی رفعت روح می افراختیم
در فراق روی آن معشوق جان
ماحضر با عشق او می ساختیم
در نثار عشق جان افزای او
قالب از جان هر زمان پرداختیم
عشق او صد جان دیگر می بداد
ما در این داد و ستد پرداختیم
همچو چنگ از حال خود خالی شدیم
پرده عشاق را بنواختیم
اندر آن پرده بده یک پردگی
کز شعاعش پرده‌ها بشناختیم
هر زمان خود را به سوی پرده‌ای
حیله حیله پیشتر انداختیم
برج برج و پرده پرده بعد از آن
همچو ماه چارده می تاختیم
رو نمود از سوی تبریز آفتاب
تا دل از رخت طبیعت آختیم

******

عشق شمس حق و دین کان گوهر کانی است آن
در دو عالم جان و دل را دولت معنی است آن

 

About Author