خلوتی در خویش دارم با غمِ پنهانیم
همچو گردی یکسره در حالِ سرگردانیم
***
خانهٔ دل با وجود آن که ویران گشته است
شادم آبادست شهری از غمِ ویرانیم
***
سر به سجده می نهم وقتی که بر پاهای تو
می شود روشن جهان از پرتو پیشانیم
***
می خورم خون جگراز نامرادی های دهر
بر، رگِ جان آنقدر نشتر زد این مهمانیم
***
بال پروازم شکستند آنچنان با سنگِ جهل
همچو مرغی در حصار زندگی زندانیم
***
در لباس عافیت جانم نمی گیرد قرار
هست زخمم آشکار از پوشش عریانیم
***
تا گلستانِ غزل با اشک دیده گل دهد
بر سر باغِ معانی روز و شب بارانیم
***
همچو( شایق) روبرویش کی مژه بر هم زنم
در تماشای رُخش، آیینه ی حیرانیم
پست های مرتبط
مجری صداوسیما از روز گذشته ساکن کانادا شد
سعید راد درگذشت
واکنش تند پرویز پرستویی به مشاور جلیلی؛ اگر این ۱۷ میلیون به شما رای میدادند، عاقل بودند؟