دکتر جلال معالی

سی وپنج ،سی وشش و اینم سی وهفت…درسته ، شمردم ، سی و هفت نوع ساعت در خانه داریم ، یه خونه ۷۵ متری و اینهمه ساعت،ازساعت گوشی گرفته ،تا ساعت تلویزیون و رایانه ووو….حالا ساعت های دیواری رو تماما هدیه چشم روشنی به منزل اندازه نمکدان ما آوردند،جالبه که ، شش ،هفت نفر از اقوام که جهت رویت منزل و تبریکات صمیمانه قدم رنجه فرموده بودند،همگی هم ساعت دیواری در مدل های مختلف پیشکشی آورده بودند که من ندانستم این دیگر چه صیغه ای بود که تمام این عزیزان فامیل و اقوام ،همگی ،حتما باید یک جور هدیه می آوردند،البته سوا،سوا تشریف فرما شده بودنداما با بسته بندی قوطی ،معلوم بود از یک فروشگاه خریداری شده!
انگار در بازار کمبود لوازم و هدایای دیگر پیداشده بود و اجبارا باید ساعت دیواری می آوردند !
بعضی از اتاقها را مزیّن به دوساعت رو در رو هم کرده بودم تا رقابت کنند وعقب نمانند، یه چند تایی هم از ساعت ها هنوز تو قوطی خودشان مانده بودند، از ترس زنم هم که نمی توانم ببرم و به پول نزدیکش کنم!
می خواستم یکی از ساعت ها را هم به مستراح بزنم که داد شریک زندگی ام بالا رفت که این ساعت رو دختر خاله عزیزم آورده .حالا بیاد ببینه هدیه ای که آورده تو توالت جا خوش کرده ،چی می گه؟ وا ! خجالت هم خوب چیزیه! البته این رو که دختر خاله اش دادوبیداد می کرد و آبرو ریزی ،خدا وکیلی حق داشت و راست می گفت و حرف راست هم رد خور ندارد.
بدبختی اینکه عیال مربوطه حتی اجازه نمی داد که مثلا برای چشم روشنی به دیگر اقوام که حالا یا خانه خریدند و یا نو رسیده ای داشتند و یا خودرو گرفته بودند و از این حرفها…، هدیه ببریم که اینها یادگار قوم وخویشان هستند وباید درخانه بماند ،خوش یُمنی دارد .
حالا باید از جیبم مایه می گذاشتم و جونم بالا می اومد یه هدیه دیگر ،کریستالی ، چیزی می گرفتم و به منزل اونها می بردم.
یه شب داشتم فکر می کردم که آخه من که نه پایبند وقت شناسی هستم و نه اصلا اهمیت می دم، نه با حساب وکتاب سَر وکار دارم آخه اینهمه ساعت ؟ اونم تو یه منزل فسقلی ؟
اونایی که بنده در زمان ها و مکان های مختلف ، سَرِ کار گذاشته بودم و باهاشون قرار و مَدار داشتم ،دقیقا می دانند چه منظوری دارم، مثلا از همکاران اداره و مسائل شغلی ، چون همه را به نوعی سر قرار و اداره و… به وقتش چشم به راه گذاشته و به قول عامیانه وخودمانی می کاشتم ، اون ضرب المثل معروفی که ” زیر پایشان علف سبز می شد ” برای آنها ثابت شده بود و از دست من مدام غُر می زدند و بد وبیراه و الباقی ماجرا !
تازه زمان مدرسه و تحصیل و نوجوانی هم من همیشه دیر به مدرسه می رسیدم و اکثرا باید بیرون کلاس می شدم ، چون معلم مان اجازه ورود به کلاس درس را نمی داد و منم یاد گرفته بودم اینجور مواقع برم حیاط مدرسه ،کلاسهای دیگر که ورزش داشتند و فوتبال بازی می کردند، منم برم و گُلر وایستم ، آخه استعداد بازی وسط هم نداشتم و همه دانش آموزان و حتی بچه های محله مون هم این را خوب می دانستند اما انصافا ، گُلری خوب بودم.
تو سربازی هم آنقدر ” نحوست” داشتم که ۶ ماه اضافه خدمت را با جان و دل نوش جان کردم ..آخه هر وقت می اومدم تبریز واسه مرخصی ،دو روز دیرتر به پادگان برمی گشتم .آخرش فرماندهان به این نتیجه رسیدند که آدم نمی شوم ،با دادن کارت پایان خدمت از شرّم راحت شدند.
خلاصه ، شاغل اداره ای هم که شدم ،بسکه دیر وقت کارت می زدم، پرونده ام پر شده بود از توبیخ درج در پرونده و واویلا …
حالا زمان عقد و ازدواج هم ، خدا شاهده ،سر عقد دیر رسیدم و عاقِد هم کُفری شده بود ،چون باید یکی ،دوجا هم برای خواندن خطبه عقد می رفت وتا می تونست غُر زد و البته یَحتمل زیر لب بد وبیراه هم نثار تازه داماد که مثلا من بودم ،می کرد یعنی اگر نمی گفت ،باید متعجب بود !
از همه مهمتر و مشخص تر هم چهره قمر در عقرب پدر خانمم با اون سرِ طاسش سر سفره عقد بود که خدا اون لحظه را به حساب زندگی بنده نگذارد ، واه واه ..هنوزم بعد گذشت سالها،چهره عَبوس و گرفته که از هزار بد وبیراه عاقِد بیچاره هم اثر گذار تر بود را نه تنها فراموش نکردم ، به یاد آوردنش هم لرزه به تمام وجودم می اندازد.
همین اَلانِش هم بعضی وقتها که مهمان خانه پدر زنم می شویم ، با احتساب سابقه تاخیرهای همیشگی بنده ، آنها ناهار یا شام را میل می کنند و بنده با خانمم که دخترشان باشد،باید دوتایی سر سفره بنشینم ، تازه جُرات اعتراض هم که ندارم ،خب سابقه را خراب کرده ام.
سرتان را درد نیاورم که ،آقاجان ، دوستان ، عزیزان ، خود عمارت شهرداری با آن ساعت تاریخی اش را هم دیوار به دیوار خانه ما بچسبانید ،بابا من اهل وقت شناسی نیستم و نخواهم بود ، از اوّلش عادت به بی نظمی دارم ، چکار کنم ، این هستم دیگه ، خلاصه اینکه “با شیر اندرون شده ،با جان به در شود”. همین.

About Author