برقها رفت ! تصمیم کُبری گرفتم

دکتر جلال معالی

تازه سرم را شامپو زده بودم و گرمی آب و بخار مطبوع حمام آرامشم می داد و زده بودم زیر آواز و از اینکه سَبُک سَری کردم و نرفتم صدا و سیما و تست خوانندگی بدم ،بر خودم لعنت فرستادم. حیف از این صدا واستعداد نهفته و کشف نشده ام ! یادچهره تُرشیده همکار هم اتاقی ام در اداره افتادم که از فرط حسادت نسبت به حنجره طلایی ام، همیشه ازشنیدن آواز من گوشهایش را می گرفت. اصولا شخص حسودی است ،چشم دیدن و شنیدن صدای دلنشین و سرشار از احساس مرا ندارد، حسود..
درست در همین لحظه چراغ حمام خاموش شد ، واویلا،برقها را برداشتند.
احساس کردم کلّ کائنات و موجودات فضایی و اِنس و جِنّ ،پَریان و فرشته های آسمان ،تمام موجودات کره زمین ،سیاهان آفریقا و اسکیموهای قطبی و کانگروهای استرالیا ،حیوانات وحشی و اهلی و حتی حشرات هم مرا نشان داده و قهقه زده و می خندند.
بدبختی اول اینکه پکیج هم خاموش شد و بدبیاری دوم، کسی خانه نبود تا مثلا از آب جوش سماور برایم آب بیاورد یا در قابلمه ای ،دیگی ،کمی آب داغ کند ، ماندم چه خاکی به سَر کنم ،موهایم کلا در محلول شامپو غرق شده بود .مسلّم بود تا دوساعت برق نداریم ،آخه من صبح در گوشی اطلاعیه اداره برق در مورد ساعات خاموشی را دیده بودم ،طبق اون اطلاعیه باید از ساعت ۱۵ به مدت دو ساعت برق محله خراب شده ما را برمی داشتند ،اما وقتی قصد دوش گرفتن کردم ، تازه ساعت ۱۳/۲۰ بود .
نمی شد اِتلاف وقت کنم ،حمام داشت یخ می زد .بلافاصله حوله پالتویی را پوشیدم و بیرون آمدم ، خانه هم رو به سردی می گذاشت ، یکی از ایرادات این ساختمان های مثلا مدرن و جدید این هست که در داخل منازل ، دودکش و جای نصب بخاری تعبیه نشده ، آن موقع مهندسی می گفت که نصب دودکش بخاری در جاهایی که پکیج و رادیاتور هست قدغن هست و پایان کار نمی دهند.خلاصه بلافاصله با آن اوضاع شامپویی، سراغ گوشی رفتم ببینم بچه ها کی بر میگردند ، خاموش بود ،آخه درست قبل از اقدام به حمام کردن ،به برق زده بودم تا مثلا شارژ شود که شد!
گریه ام گرفته بود باید دو ساعت تحمل می کردم .
اگر یکی در منزل بود، لااقل داخل سینک آشپزخانه روی سرم آب گرم می ریخت و از این وضع نجاتم می داد و تمیز می شدم.
هرچقدر زور زدم بلکه قطره ای اشک از چشمانم بیاد، اونم ادا در آورد و دریغ از نیم قطره.
یکی دیگر از عیوب مادر زادی بنده ،سرمایی بودنم هست ، دیدم تا ذات الریه نکردم بهتره یه لحاف بزرگ به روی خود بیندازم تا آمدن برق زیر آن گرم شوم .
حساب کردم یک سرما خوردگی ساده با ویزیت پزشک و دارو و…حدود پانصد ،ششصد هزار تومان آب می خورد.
بلافاصله لحاف بزرگی پیدا کردم و به روی سرم انداختم و کلّا در زیر لحاف جا گرفتم و کم کم گرمای مطبوعی را حس کردم.
با صدای عیال و پسرم که مرا زیر لحاف دیده و ترسیده بودند ،بیدار شدم ،برقها را وصل کرده بودند ،خانواده ، تا بنده را با آن وضع و حوله حمام و موهای ژولیده ودرب و داغون دیدند ،اینها دیگه زدند زیر خنده و حالا نخند کی بخند!
دوساعت و اندی، زیر گرمای لحاف خوابم برده بود. بلافاصله مجدد،به حمام رفتم ،اما دیگر حوصله آواز خواندن نداشتم ، بعدا می خوانم ،تصمیمی گرفتم ،”تصمیم کُبری” (کتاب فارسی کلاس دوم دبستان که یادتان هست )بله تصمیم گرفتم ،همین عصر سری به محله های قدیمی و بخاری فروش های نفتی و هیزمی بزنم و یک بخاری از این نوع بخرم ، یِهو بیاد آوردم که از این نوع بخاری ها ،هم نفتی و هم هیزمی ، اخیرا در اسکو دیده بودم.
عصر بخاری هیزمی را با چند دودکش وکلاهک “اچ” خریده بودم و یک خروار هیزم با یک وانت آوردم و در پارکینگ خانه ، مرتب چیدم ، بالا آمدم و پنجره کوچک (پوتوشقا) بالای درب ایوان را در آوردم و به نزد شیشه بُر محله رفتم و اندازه یک دودکش از وسط شیشه برداشت و بالاخره بخاری را با دودکش مربوطه وصل کردم تا در زمان خاموشی ، هیزم ها را دربخاری بذارم و روشن کنم تا لااقل یخ نزنیم .
بی اختیار یاد زمان جنگ تحمیلی افتادم که همه اهل خانواده در زیر زمین خانه مان در کوچه صدر ، دور یک بخاری هیزمی جمع می شدیم و باصدای سوختن شاقّ شاقّ هیزم و عطر دل انگیزش ،آرام می گرفتیم. همین.

About Author