آقا سید، داغ دلمان را تازه کرد/ تبریز بزرگ هر روز کوچک تر از تاریخ اش

ساقی آذربایجان/ وحید خدادادی

مدیر کل سابق اداره کل فرهنگ و ارشاد آذربایجان شرقی که خود از اهالی فرهنگ و رسانه است و پس از پست مدیرکلی در دولت قبلی ، در دولت جدید به عنوان رایزن فرهنگی ایران در ترکیه منصوب شده است با گفتن این جمله که در ترکیه ، اصفهان شناخته شده‌تر از تبریز است، داغ دلمان را تازه کرد. داستان زمانی تراژیک می شود که بدانیم کشور ترکیه در کنار همجواری جغرافیایی با ایران و نزدیک به تبریز به نسبت اصفهان، اشتراکات فرهنگی و زبانی با تبریز دارد. اما پرسش این سوال که چرا باید شهری کیلومترها دورتر از تبریز بدون داشتن زمینه اشتراک فرهنگی و زبانی می تواند برای شهروندان ترک تبار این کشور جاذبه بیشتری داشته باشد را باید در پستوی رویکردهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی این بخش از خاک ایران جستجو کرد.
البته که بی انصافی است وقتی شهری با شاخص های اصفهان موجود است، کسی هوا و هوس تبریز و شناخت از آن را داشته باشد. بررسی این موضوع نیازمند تحلیل لایه های زیرین فرهنگی و اجتماعی در یک قرن اخیر است و اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم و وابستگی های عاطفی به تبریز را اقلا برای لحظاتی کنار بگذاریم، تبریز الان چه دارد که بر اساس آن داشته اش در خارج از این مرزهای جغرافیایی نیاز به شناختش احساس شود؟ شما باشید بین تبریز و اصفهان برای گردش، مسافرت، تحقیق و سرمایه گذاری کدامیک را انتخاب می کنید؟ خداوکیلی می توانید در این شهر به اندازه انگشتان یک دست، مقصد پذیرای گردشگری معرفی کنید؟ تبریز تاکنون میزبان کدامین رویداد مهم فرهنگی، علمی، سیاسی و اقتصادی بوده که زمینه شناختش فراهم و طرف مقابل را مجاب به تحقیق و شناخت درباره آن نماید؟ هر جا که مسئولان این شهر سخنی راجع به آن گفته اند فکت تاریخی آورده اند و در استفاده از افعال برای برشمردن توانمندی های این خطه، فعل ماضی بعید بوده است و کسی بعید است از افعال مضارع و آینده در این رابطه بهره جوید چون اصولا چیزی برای شناساندن وجود ندارد. برخی به غلو بعضا این شهر فلک زده را با استانبول مقایسه می کنند اما باید پرسید اقلا در حوزه ورزش شهر استانبول تاکنون دوبار میزبان فینال چمپیونز لیگ بوده که مهم ترین آوردگاه باشگاهی قاره سبز است و تبریز نه میزبانی در این سطح که توان میزبانی بی حاشیه تیم های لیگ برتری را دارد؟
سید جان، تبریز شهر بزرگی است که مدتهاست عمدتا خبری از مدیران بومی و اصیل در سطوح ارشدآن نبوده و از استاندارگرفته تا برخی مدیران کل بیشتر از استان های همسایه بخصوص اردبیل و آذربایجان غربی بوده اند. بسیاری از نمایندگانش در مجلس یا محصول مشترک بوده و یا غیر بومی هستند. وزن مدیران سیاسی، علمای دینی، شعرا، ادبا، اساتید دانشگاهش را بنگرید تا متوجه شوید چرا تبریز را نام و نشانی نیست و آوازه اش در گذشته قرار دارد. بگذارید به همه مان بر بخورد، بلکه رگ غیرتمان تیر بکشد و تکانی بخوریم وقتی هنوز در این شهر یک میدان مثل نقش جهان نداریم و فقط کارمان لاف زدن شده که نقشه و طرح میدان نقش جهان را از میدان صاحب الامر برداشته اند! جمع کنیم این رویاپردازی های کودکانه را که برای ارضای غرایز عاطفی مان سالها به خوردمان داده اند و ما با کمال میل نوش جانش کرده ایم. ما چه برای بالیدن داریم؟ روزگاری در این بلاد در هر کوی و برزنش یک استاد حوزه علمیه توانا به تدریس درس خارج فقه وجود داشت و از هر کوچه اش یک آیت الله پرآوازه بیرون می آمد و اشعار شاعرانش زینت ادبیات این مرزبوم اقلا در یک سده اخیر است. اما ما نه در تربیت نسلی آراسته به چنین شاخصه هایی موفق بودیم و نه قدر گذشته باشکوه مان را دانسته ایم. ما شهریار را خانه خراب کردیم و دایره المعارف ادبیات این شهر را زیر بولدوزر بردیم تا در گور هم تنشان بلرزد. سالن نمایش تئاتر شهرمان به کلبه احزان می ماند که گنجایشش از مجموعه استخر و جکوزی و سرویس بهداشتی های شخصی برخی از حضرات این شهر کوچک تر است. کیفیت چمن تنها استادیوم شهرمان دقیقا با کیفیت آسفالت خیابان هایش یکی است و کیفیت ناوگان حمل و نقل عمومی اش هم راستا با کیفیت آب و هوای آن است. ما بلایی بر سر این شهر آورده ایم که در یک منطقه کوهستانی بایستی بیشتر روزهای سال برای تنفس در آن دست به دامن کپسول اکسیژن شد. ما باغ شهر تبریز را چنان با خاک یکسان کردیم که که گویی منطقه ای اشغال شده است و با موجودیت زیست محیطی اش کاری کردیم، بارها رنج آورتر و شنیع تر از آن چه نرون با روم کرد. ما سطح مدیریت را در این حوزه جغرافیایی چنان پایین آوردیم که از عباس میرزا و امیر کبیر و مصدق به جایی رسیده است که من رسانه ای ساده و یک لاقبا هم حال و هوای ریاست به سرم زده باشد!
آری برادر اینجا کت و شلوار اتوکشیده کسانی که سرشان به تنشان می ارزد خیلی وقت است که غبار گرفته است! آری سید جان، ما سی سال مدیریت فوتبال شهر را به یک غیر فوتبالی خسته و کوفته سپردیم تا مهد فوتبال کشور، مهد قلیان و دود و تنباکو شود. آری سید جان، خشاب رسانه های بومی اش هم بی فشنگ است و اگر هم گهگاه فشنگی می بینی، گول ظاهرش را نخورکه یا مشکی و یا خوشبینانه حسابش کنی، ساچمه ای است!
سید جان دست روی دلمان گذاشتی و غمی به ظاهر التیام یافته را ناخن زدی، اصلا من چرا این حرف ها را می زنم، ولش کن سر تو را هم درد نیاورم که حیف باشد دل دانا که مشوش باشد، اما بدان که خورشید اقبال این شهر مدتها پیش به افق خسران غروب کرده است. اینجا سورنا را از سرگشادش می نوازند و دردها را با هلاهل تسکین می دهند. سید جان، آنچه به رشته تحریر درآوردم نه داستان دو شهر معروف چارلز دیکنز که داستان مه آلودگی شهری است که در گذر دوران به ابر روستا تبدیل شد. اما بی خیال رفیق، بیا چو ما بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین! اما بدان که آری ایچنین بود برادر، که اینچنین شد!

About Author